دربارۀ کتاب اینقدر تند نه سونکولولو!
«شفرد»، صداهای زیادی را در یک لحظه میشنود. «اوزوتی» گریه میکند، «آدلاید» جیغ میزند، سگ آقای «موتیکی» پارس میکند و... . در این میان «گوگو»، مادربزرگ پیر شفرد، در حالی که به فکر سفری به مرکز شهر برای خرید است، میگوید، وای آن ماشینهای دیوانه و چراغهای راهنما! شفرد با شنیدن صحبتهای مادربزرگش متوجه میشود که باید به او کمک کند تا از پس شلوغی شهر بربیاید، اما در پایان روز، در فروشگاه یک غافلگیری شگفتانگیز منتظر اوست... .