یک روز اتوبوسی داستان سی جی و مادربزرگش در اتوبوس است. روزهای یکشنبه، سی جی و مادریزرگش که او را نانا صدا میکند، سوار اتوبوس میشوند و از این سر شهر به آن سرش میروند تا به ایستگاه خیابان مارکت برسند. اما سی جی مرتب از مادربزرگش سوال میپرسد؛ چرا ما باید با اتوبوس برویم؟ چرا زیر باران باید منتظر اتوبوس بمانیم؟ چرا ما مانند دوستم ماشین نداریم؟
مادربزرگ به تمام سوالات سی جی پاسخ میدهد. او در تلاش است تا چشمهای نوه کوچکش را به زیباییهای زندگی روزمره باز کند و او را متوجه دنیایی کند که در آن زندگی میکند. دنیایی که از آدمهای مهربان پر است و همیشه چیزهای جالبی برای دیدن و کشف کردن دارد.
مت دلاپنیا در این کتاب زیبا به کودکان نشان میدهد در هر زندگی، حتی در روزهای سخت زندگی و در فقر هم چیزهای بسیاری وجود دارد که میتواند به زندگی ما شادی ببخشد.