دربارۀ کتاب اسب سفیدی که به ساز تبدیل می شود
در زمانهای خیلی قدیم در نزدیکی دریاچه «مون» و در کنار کوه «آلاتنگائولا» خانواده فقیری از اهالی مغولاستان زندگی میکردند. «سوهو» 17 ساله بود، او هر روز صبح از خواب بیدار میشد تا هم مواظب مادرش باشد، هم گله بُزش را در دشت بچراند. رؤیای سوهو این بود که اسبی زیبا داشته باشد تا یک روز سوارش شود و از این طرف چراگاه تا آن سوی چراگاه برود مثل یک اسبسوار مغول واقعی. اما خانوادهاش آنقدر فقیر بودند که او نمیتوانست اسبی بخرد، تا اینکه... .