دربارۀ کتاب دخترک تنهایی که به مجسمه ها زندگی می بخشد
یک روز، الهه «نیووا» از آسمان به زمین میآید. او با دیدن زیباییهای جهان روبهرویش خوشحال میشود، اما نیووا پس از آنکه در آن سرزمین پهناور قدم میزند، غصهاش میگیرد. او سعی میکند با گیاهان و درختان حرف بزند اما آنها نمیتوانند از غصه و اندوه او بکاهند. یک روز نیووا بعد از آنکه بیهیچ هدفی دورتادور زمین قدم میزند خسته میشود و کنار دریاچهای مینشیند تا استراحت کند. کمی بعد او متوجه تصویر خودش در آب میشود و... .