دربارۀ کتاب پیتر پن
روزی روزگاری، خانواده «دارلینگ» در خانه قشنگی در شهر لندن با خوشحالی زندگی میکردند. «وندی»، «جان» و «مایکل» بچههای این خانواده، يکدیگر را خیلی دوست داشتند، یک شب، وقتی وندی داشت برای جان و مایکل قصه میخواند ناگهان چیزی را میبیند که در آسمان تاریک میدرخشد. بچهها پسر جوانی را میبینند که بیرون از پنجره پرواز میکند و... .