دربارۀ کتاب ثانیه های کاغذی
درِ قهوهخانهای قدیمی با دیوارهای آجری در محله فقیرنشین بندرعباس قفل زده شده بود. درِ قسمتِ بار وانت بسته میشود. «صفورا»، «آلیش» و راننده سوار میشوند و ماشین به حرکت درمیآید. صفورا 45 ساله و دخترش، آلیش، 20 ساله است. آنها پس از مدتی به منزل جدید میرسند و در آنجا ساکن میشوند. آلیش، مجبور است برای گذران زندگی در جستوجوی کار باشد، او از روی نیازمندیهای روزنامه در مغازهای به عنوان فروشنده استخدام میشود. صفورا در بیمارستان کار میکند. یک روز که او از بیمارستان به خانه میآید پیرزن همسایه را با پسرش «مسعود» میبیند، پیرزن بدون مقدمه آلیش را برای مسعود خواستگاری میکند و... .