نمیدانستم او شیرفروش کجاست، ولی شیرفروش ما نبود. فکر نمیکنم شیرفروش هیچ جای دیگری هم بود. سفارش های شیر را قبول نمیکرد و هیچ چیز شیری ای درمورد او وجود نداشت، درعین حال حتی کامیون حمل شیر هم نداشت. به جایش سوار ماشین های دیگر میشد؛ ماشین های مختلف؛ ماشین های پرزرق وبرق، اگرچه خودش اصلا پرزرق وبرق نبود. باوجود همة این موارد، من فقط وقتی متوجه او و ماشین هایش شدم که جلوی من سوار یکی از همین ماشین ها شد؛ یک ون کوچک، سفید و توصیف ناشدنی-گهگاه پشت همین ون هم ظاهر میشد.