دربارۀ کتاب کفش های ایتالیایی
رمان حاضر در چهارفصل روايت ميشود. فصولي که با نامهاي يخ، جنگل، دريا و يلدا نامگذاري شدهاند. فردريک جراح سابق دوازده سال گذشته را در يک جزيره و بهتنهايي زندگي کرده. جزيرهاي که سراسر ماههاي طولاني زمستان پوشيده از يخ است و برف و يخبندان. اين جزيره از پدربزرگ و مادربزرگش به او به ارث رسيده. جايي است که بهنوعي ارتباط او با دنياي خارج و با گذشتهاش را قطع کرده. اما عاقبت گذشته به سمت او برميگردد. هريت، زني که سالها پيش فردريک او را ترک کرده به سراغ او ميآيد. نه براي سرزنش او، يا براي پاسخ خواستن. ميگويد آمده تا فردريک بهقولي که داده عمل کند. زيباترين قولي که هريت شنيده. فردريک 40 سال پيش قول داده او را به درياچهاي ببرد که وقتي نوجوان بوده پدرش يکبار او را در يک روز خاص آنجا برده. حالا هريت آمده و ميگويد الوعده وفا.