دربارۀ کتاب فیل آقای شعبده باز
بیشتر از یک قرن پیش پسری با کلاهی بر سر و سکهای در دست در بازار مکاره شهر «بالتیز»، ایستاده بود. نامش «پیتر آگوستوس دوشن» بود و سکهای که در دست داشت، مال خودش نبود، مال سرپرستش، سرباز پیری به نام «ویلنا لوتز» بود که پیتر را فرستاده بود تا نان و ماهی بخرد. آن روز در بازار شهر چشم پسرک به چادر قرمز یک فالگیر افتاد، پیتر دلش میخواست وارد چادر شود اما تنها یک سکه فلوریتی داشت و... .