دربارۀ کتاب آواره نادم
«سلطان»، پسری است که در یک بازی دوستانه ناخواسته به ساق دوستش «جبار» میزند و او از درد به خود میپیچد. «عباس» که بزرگتر از آنهاست به سراغ سلطان میآید و با او گلاویز میشود و سلطان را متهم میکند که به عمد جبار را زده است، آنها کارشان به زد وخورد میرسد، در این لحظه «آقا مرتضی» از راه رسیده و آنها را از هم جدا میکند و به بچهها میگوید که دیگر با سلطان بازی نکنند؛ چون او نیز مانند پدرش یکدنده و لجباز است. سلطان که چند سالی است از مادرش شنیده که پدرش به مسافرت رفته و به زودی به خانه بازخواهد گشت، از شدت ناراحتی خود را به سرعت به خانه میرساند و... .