دربارۀ کتاب حکایت موش دانا
در دل جنگل، زیر درختی زیبا موشی تنها لانه داشت، موش هر روز صبح با طلوع خورشید بیدار میشد و در پی جمعآوری غذا بود، شب که فرا میرسید به لانه میرفت غذایش را میخورد و استراحت میکرد. کمی آن طرفتر از لانه موش، گربهای زندگی میکرد،گربهای چاق و پشمالو که مثل موش تنها بود. یک روز صبح که موش طبق معمول برای کار روزانه از لانه بیرون آمد چیز عجیبی دید و... .