دربارۀ کتاب مثل این موقع های آذر
این داستان در قالب تمثیلی از زبان یک نارنگی روایت میشود. «جاوید»، پسر کوچکی است که برادر و خواهر یا دخترخاله و پسرعمو یا حتی یک دوست خیلی معمولی ندارد و خیلی تنهاست. جاوید، نارنگی را از درون یخچال برداشت و سر راه اتاقش روی میز ناهارخوری پاکتی را دید که رویش نشان یک ترازو با دو کفه آویزان بود. انگار مادرش «آذر» تصمیمش برای جدایی از همسرش آقای «خندان» جدی بود، اما او روی یک دکل نفتی کار میکرد و برای دیدن احضاریه باید به خانه میآمد... .