دربارۀ کتاب زخم بوتیمار
مرض روانی، مرض بدبینی به دیگران، مرض بیاعتمادی و هزار چیز دیگر نتیجه مناسبات زندگی شهری است که به قولی مردمانش یکدیگر را با سوءتفاهم مینگرند و اعتمادی هم در کار نیست؛ چون هر آدمی خیال میکند دیگران میخواهند سرش کلاه بگذارند. «پری»، شخصیت اصلی رمان «زخم بوتیمار» هم یکی از این آدمهاست که علاوه بر همه اینها گرفتار مشکل دیگری هم هست، اینکه بعضی چیزها را به یاد نمیآورد، حتی اینکه چرا از این آپارتمان سر درآورده، چطور این آپارتمان را اجاره کرده و چه اتفاقی در این مدت برایش افتاده است. آدمها همانقدر که آشنا به نظر میرسند غریبهاند و حال و روز غریبهها به آشناها بیشتر شبیه است. به هر حال زمان لازم است برای اینکه بفهمد همه چیز آنطور که به نظر میرسد نیست و آدمها و اتفاقها لزوما همان نیستند که در ذهن او میگذرد. مشکل این است که سر درآوردن از این چیزها اصلا آسان نیست و برای رسیدن به همین چیزها باید از راهی رفت که آدم را دستِ آخر با خودش مواجه میکند. خودی که وقتی میبیندش چیزی در صورتش پیدا نیست... .