در دنیای مداد رنگیها تمام مدادها مثل یک رنگینکمان کنار هم زندگی میکردند. مدادها همیشه آماده بودند تا روی دفتر نقاشی و کاغذهای سفید نقاشی بکشند و به کمک هم رنگآمیزی کنند. یک روز که قرار بود تصویر یک نقاشی زیبا را رنگ کنند هرکدام داخل جعبه سر جای خود منتظر به اطراف نگاه میکردند تا رنگآمیزی شروع شود. در بین آنها «قرمز لپگلی» که از همه کوچکتر بود چشمش به یک گل قشنگ افتاد و تصمیم گرفت تا آن را رنگ کند و... .