روزی روزگاری در زمانهای قدیم مرد ماهیگیری در شهری ساحلی نزدیک دریا به همراه همسر و چهار فرزندش زندگی میکردند. او چهار دختر داشت یکی از دیگری زیباتر، اما دختر کوچک او «آنالیا» هم به لحاظ اخلاقی و هم به لحاظ زیبایی سرآمد دیگر خواهرانش بود. یک روز جارچیان پادشاه در شهر جار میزدند که پسر پادشاه قصد دارد ازدواج کند و خواسته است تا زیباترین و کدبانوترین دختران شهر به قصر پادشاه بروند و... .