دربارۀ کتاب عقل و احساس
داستان از زمان مرگ آقای «هنری دشوود» پدر «النیور» و «ماریان» آغاز میشود. آقای «دشوود»، مرد ثروتمندی است که دوبار ازدواج کرده و از ازدواج اولش پسری به نام «جان» دارد. الینور، ماریان و «مارگرت» بچههای همسر دومش هستند. آقای دشوود به دلایلی مجبور میشود ارثیهاش را به پسرش «جان» بسپارد و درعوض از او قول میگیرد که رفاه نامادری و خواهرانش را تأمین کند. اما اوضاع مطابق میل آقای دشوود پیش نمیرود. پسرش بعد از مرگ او با همسر و فرزندش به خانه پدری که «نورلند» نام دارد، میآید و ساکن میشود. خانم دشوود و دخترها حکم مهمان پیدا میکنند. در مدتی که این خانواده با هم زندگی میکنند برادر همسر آقای «جان» که «ادوارد» نام دارد به آنجا میآید و درگیر رابطه عاطفی با الینور میشود. پس از مدتی خانم «دشوود» و دخترانش خانه را ترک میکنند و در خانه ویلایی کوچکی دور از نورلند ساکن میشوند. الینور و ادوارد از هم دور میشوند. از طرفی در زندگی جدید خانواده «دشوود» آشنایان زیادی پیدا میکنند. مردی به نام «کلنل برندون» که مردی جاافتاده است عاشق خواهر کوچکتر، ماریان میشود. اما ماریان زیبا و مفتونکننده این عشق را نمیپذیرد. مدت کوتاهی بعد او با مرد دیگری برخورد میکند. «ویلوبی»، مرد جوان پرشوری است که ماریان را عاشق خود میکند. مدت کوتاهی از آشنایی این دو نفر گذشته که ناگهان مجبور میشود «دونشر» را ترک کند. از طرف دیگر از زمانی که خانواده دشوود به ویلای «برتن» آمدهاند از ادوارد هم خبری نیست... .