«شفقت»، از رهنمونهای بودایی است که تا حدودی شبیه امور خیریه در مسیحیت است. در چین در دهههای ۶۰ و ۷۰ کارگران فقط در یک حالت مورد شفقت و مهربانی قرار میگرفتند و آن هم دریافت وجه دستی یا مساعدت کارخانه به دلیل فقر شدیدشان بود. در این رمان، کارگران کمسواد علاقهای به بودیسم ندارند بهجز در زمان مرگ و این نکتهای است که نویسنده به آن اشاره میکند. او در این رمان نشان میدهد که امروزه شفقت تبدیل به یک شعار تبلیغاتی مانند عدالت، عشق و عظمت شده است و به نظر میرسد بوداییها در چین بیشتر در حال تکان دادن پرچمهای میهنپرستانه و پول درآوردن برای معابد خود هستند تا اندیشیدن به مهربانی. در انتهای رمان زمانی که «شوای» دوباره به برادرش که سالها او را ندیده بود میپیوندد، میبیند که او در حال نقش بازی کردن بهجای یک راهبه مهربان و مدیریت معبدی نوساز و پر زرق و برق در کنار کارخانه است که به دستور رئیس فاسد و چندشآورش بنا شده است و... .