هدف بنیادین این رساله طرح یک مطالعهٔ مقدماتی دربارهٔ قصههای عرفانی بوده است. اما در قدم اول میبایست از میان برداشتهای ناهمگون راهی به سوی دریافتی روشن از عرفان باز میکرد. تمهید مقدمه چنین قصد دشواری را به دوش میکشد. بخش اول، در تعریف، کوششی است برای بازشناختن قصههای عرفانی، و یافتن تمایزات میان قصههای عرفانی و غیرعرفانی یا عرفانینما. فروشکستن برخی بدفهمیها و فرانمودن نمونههای راستین و مصداقهای بارز هدف این بخش است. بخش دوم، در تبیین، به دو گوهر یکپاره و غیرقابل تفکیک ساختار و مضمون در قصههای عرفانی میپردازد. نظر مؤلفان قدمائی را در این باره باز میشکافد و به گرایشهای تازهای که در جامعه، به لحاظ متأثر شدن از فرهنگ نقد ادبی مغربزمین، پیدا شده است میپردازد. بخش سوم، در طبقهبندی، به مسئلهٔ مقولهبندی و تقسیمات قدمائی و زمینهٔ اندیشگی چنین تقسیماتی اختصاص دارد. حرف سر این است که قصههای عرفانی، به رغم کوچکی ساختمان پیکرهشان، داعیهٔ بزرگ دارند: آنها نمون و نمودی از کل بیکرانهای هستند که به عنوان هستی میشناسیم.