در کتاب «آخرین لحظه»، به رشادتها و فداکاریهای جانبازان بهویژه «علیرضا حکاک»، برادر نویسنده، پرداخته شده است. در بخشهایی از کتاب میخوانید: «هنوز در پایگاه کانیزر بودیم و از یک سنگر به عنوان استراحتگاه استفاده میکردیم. در نزدیکی جعبههای خالی مهمات را نگهداری میکردند که زیاد قابل دید نبود، گربه سفیدی که خیلی کثیف بود در میان آن جعبهها پنهان میشد. یک روز یکی از بچهها گفت علیرضا این گربه هر روز به همه سنگرها سرکشی میکنه، اما اصلا به سنگر ما نمیاد، انگار از ما میترسه، ما هم سعی کردیم که گربه را با دادن غذا و با نرمی رفتار کردن به خودمان نزدیک کنیم حالا دیگر با ما دوست شده بود و...».