دربارۀ کتاب گربه و شیر
روزی روزگاری گربهای که در شهر زندگی میکرد از آزار و اذیتهای مردم بسیار ناراحت شد و تصمیم گرفت که از شهر خارج شود و در جای دیگری زندگی کند. وقتی که گربه از شهر خارج شد ناگهان در دشت سرسبزی به یک شیر بزرگ و قوی رسید، اول خیلی ترسید و خواست فرار کند، اما شیر به او گفت تو خیلی شبیه من هستی فقط خیلی کوچک و لاغری، چرا اینقدر کوچک و لاغر ماندهای. گربه متوجه شد که شیر با او کاری ندارد، پس ماجرا را برایش تعریف کرد، شیر تصمیم گرفت تا انتقام گربه را از آدمها بگیرد و... .