دربارۀ کتاب نسیم زمان
مردی نابینا و مردی ناشنوا با هم دوست هستند، مرد نابینا با اینکه میدانست دوست ناشنوایش چیزی نمیشنود پرچانگی میکرد و حرف میزد، از طرفی دوست ناشنوای مرد نابینا نیز از همه چیز حرف میزد حتی درباره صدای پای خر، چون میدانست دوستش نمیبیند. «دیمیتری»، مرد ناشنوا در حالی که طناب دور گردن الاغ را میکشید و راه میرفت، متوجه شد که مرد نابینا صدایی شنیده است! هردوی آنها در ذهنشان آرزوهایشان را تکرار میکنند که یکدفعه دیمیتری از «لئون» درباره آینده خودشان میپرسد و... .