دربارۀ کتاب نشان سرخ دلیری
«هِنری فلمینگ» که به دلایل تاریخی جنگ را آرمانی ازدسترفته میداند، اعتقاد دارد که وقوع این قبیل جنگها دیگر ناممکن است، زیرا انسانها متمدنتر و ترسوتر شدهاند. تعالیم دینی و اجتماعی نیز انسانها را از اینکه مانند حیوانات درنده به جان هم بیفتند، منع میکنند. هِنری، شایعات بسیاری درباره جنگ شنیده، اما حالا تمام شایعههایی که شنیده است به حقیقت میپیوندد. او هنگام فرار به جنگل عدهای از نیروهای زخمی و آسیبدیده را مییابد و متوجه میشود گردانی که در آن مشغول به جنگ بود، نبرد را پیروز شده است. احساس عذاب وجدان وجودش را فرامیگیرد. بنابراین او ناچار به ترک افکار ذهنی و خیالبافانه میشود و به گردان خود بازمیگردد. او در گردان هنگام درگیری با متصدی توپ جنگی، سرش زخمی میشود. زمانی که هِنری فلمینگ به استراحتگاه سربازان بازمیگردد، سایر سربازان فکر میکنند که زخم روی سرش به دلیل خراش گلولهای است که در طول جنگ از آن استفاده شده. هِنری در میان نیروهای دیگر به ناتوانی و ضعف شناخته میشود و افسر جنگ به راحتی او را «چالهکن» مینامد اما... .