دربارۀ کتاب جایی برای ما
این رمان به زندگی خانوادهای مسلمان در غرب پرداخته است. «هادیا»، دختر بزرگ خانواده، از برادری که سه سال از او بیخبر بوده، میخواهد که در جشن عروسیاش حضور پیدا کند و «عمار» درخواست او را قبول میکند. اما... . در بخشی از این رمان میخوانید: «آن شب ماه روشن پایین آسمان آویزان بود. وقتی بچه بود عمار فکر میکرد ماه او را دنبال میکند و آرام میشد اما حالا آن را که میدید با ششهایش که انگار هنوز از شیشهخورده پر شدهاند احساس میکرد دستی پشت گردنش را فشار میدهد. او میدانست که به هیچکس نمیتواند بگوید که به تنهایی چقدر از دنیایش دور شده، مخصوصا به خواهرهایش و مطمئنن به امیرا، کسی که به تازگی شروع به نامهنگاری با او کرده بود. کسی که میخواست او را تحتتأثیر قرار دهد...».