دربارۀ کتاب مقتل بیک سنجر
این کتاب مشتمل بر پنج داستان کوتاه با عنوانهاي «مرشد ولی»، «حصیرآبادیها و یک نفر دیگر» و... است. در داستان «مقتل بیک سنجر» میخوانید: «روزی علیپناه به طور اتفاقی آوازی را که سالها پیش از یاد برده بود زیر لب زمزمه کرد، ۴۰ سال از غائله خونین قلعه سید میگذشت. آن روز از آن غائله خونین و بیک سنجر و آدمهایش چیزی جز روایتهای افسانهگونه و گاه ضدونقیض باقی نمانده بود، در طول آن سالها بیک سنجر، قهرمان شکستناپذیر قصههای شبانه مادران زار آبادی و گرمابخش محافل پیران خسته و جوانان بیرمق و ناامید روستا شده بود، حالا پس از ۴۰ سال...».