«کیهان مغربی»، مدیرعامل آژانس هواپیمایی، روی روابط عاشقانه دو نفر از پرسنلاش حساس میشود و در صدد کشف رازی برمیآید که روابط این دو نفر را بههم میریزد و باعث گره خوردن زندگی خودش به زندگی این دو نفر میشود؛ گرههایی که پشت هر کدامشان یک راز عجیب نهفته است... . در بخشهایی از این رمان میخوانید: «چند ضربه به در اتاق مغربی نواخت با شنیدن صدایی که اجازه ورود میداد، اضطراب بیشتری به جانش چنگ زد. نفس عمیقی کشید، داخل شد و ایستاد روبهروی مغربی و...».