دربارۀ کتاب ویرانگر ماه
«پریماه»، دختری ساده و روستایی است که از ترس ازدواج اجباری با ارباب فرار میکند و با دکتر «داریوش» آشنا میشود. شباهت زیاد پریماه به همسر سابق دکتر داریوش، باعث میشود که او فکر کند پریماه همان همسر گمشده اوست، اما ناگهان با برگشتن «کوروش»، برادر داریوش از سفر، پریماه معشوقه کوروش میشود و... . در بخشهایی از این رمان میخوانید: «نگاهم رو به اطرافم گردوندم... مریم با زیرکی از میان شاخههای بزرگ و تنومند درختِ خمشده عبور کرد و به من مجال حتی راه رفتن رو هم نداد. اخمی کردم و دست به سینه به تماشایش نشستم. وقتی دید از حرکت ایستادم با سرخوشی به عقب چرخید و لبخند به لب گفت: چی شد خانوم... جا زدی؟! با لحنی که کمی حرص چاشنیاش شده بود لب زدم. نخیر مریم خانم. من مسئولیت پذیرم... وقتی باباعلی گوسفنداشو میسپره به ما، صحیح و سالم هم میخواد از ما تحویل بگیره، نه اینکه خدایی نکرده بلایی سر گوسفنداش بیاد...».