دربارۀ کتاب تاریک تر از سیاه
در رمان «تاريکتر از سياه»، نويسنده با زبانی روان و عاطفی تلاش میکند از زاویهای دیگر به عشق نگاه کند. در این روایت، نویسنده، زندگی انسان عاشق را به طور عجیبی با رفتارهای عاطفی زندگی نهنگها گره زده و لحظات احساسی جذابی را رقم میزند. در قسمتی از این رمان میخوانیم: «به طرف زکریا که گیج و مبهوت شده بود، قدم برداشتم. موبایلم را درآوردم. روی ترک شماره ی ۵۲ زدم و صدا را تا جایی که میتوانستم بلند کردم و نزدیک گوش زکریا بردم. با تحکمی لرزان گفتم: گوش کن زکریا... خوب گوش کن. بشنو صداشو... مو رو تنت سیخ نمیشه وقتی به عمقِ صداش فکر میکنی؟ این نهنگ توی اقیانوسی گیر افتاده... داد میزنه... جیغ میکشه... قطره اشکی از کنار چشمم سرازیر شد. بغضم را خفه کرده و ادامه دادم: باید برای حال دل این نهنگ عزاداری کرد، زنجیر زد و سیاه پوشید... باید همراهش گریه کرد و آواز خوند... قسم میخورم که برق اشک را در چشمان زکریا دیدم با اینکه سعی در مخفی کردنش داشت...».