«شهراد»، برای کوهنوری به یکی از کوههای صعبالعبور اطراف تهران میرود که به یکباره دختری هراسان جلوی ماشینش میپرد. شهراد پیاده میشود، همزمان صدای گلولههای پیدرپی به گوش میرسد، شهراد، دخترک را سوار ماشین کرده و بلافاصله حرکت میکند تا دختر را به بیمارستانی که برادرش «شهروز» کار میکند برساند. پلیس شهراد را به عنوان متهم بازداشت میکند، سرهنگِ پرونده برای بازسازی صحنه جنایت با شهراد به محل جرم میروند و در آنجا جنازه هفت دختر دیگر را مییابند و... .