دربارۀ کتاب پرواز پرستو
در اواخر بهار در روزهایی که هوا معتدل بود، در یکی از محلات دورافتاده، جوانی به نام «کامران» با خانوادهاش زندگی میکرد، او درس را از سال پنجم به بعد ادامه نداد و در بقالی پدرش کار میکرد، کامران به دختر همسایه دیواربهدیوارشان با نام «سمیرا» علاقهمند بود. مادرش که متوجه علاقه پسرش شد به خواستگاری سمیرا رفت، اما او با آوردن بهانههای مختلف پاسخ منفی داد، از آن روز کامران تصمیم گرفت تا... .