دربارۀ کتاب یک شغل نان و آب دار
در میان یک دشت سرسبز در نزدیکی یک رودخانه، کلبهای بود و جوانی در آن زندگی میکرد. جوان در تکه زمین کنار کلبهاش کمی گندم میکاشت، تابستانها گندمهایش را میچید و خوشهخوشه در انبار میگذاشت، او یک بز، یک سگ، یک مرغ و یک خروس و یک گربه ملوس هم داشت. جوان سالها بود که در این کلبه زندگی آرامی داشت؛ تا اینکه یک روز شنید آن طرف رودخانه نزدیک روستا برای زندگی مناسبتر است و میتواند در آنجا کار بهتری پیدا کند. او تصمیم گرفت وسایلش را جمع کند و به کنار رودخانه ببرد و سپس به آن طرف روستا برود اما... .