دربارۀ کتاب خر، سلطان جنگل: داستان نوجوان
مرد با خورجینی که بر دوش داشت وارد جنگل شد، با ترس اطرافش را پایید و با احتیاط قدم به جلو گذاشت. تکان خوردن بوتهای توجهش را جلب کرد و ایستاد، ناگهان خرگوشی از لای بوتهها بیرون پرید و جلوی مرد قرار گرفت. خرگوش در حالی که با پا صورتش را میمالید از مرد پرسید: اینجا کاری دارید؟ مرد روستایی در پاسخ گفت: بله دنبال خرم میگردم و... .