«برتولت برشت»، پس از پانزده سال تبعید به برلین بازمیگردد؛ جایی که رژیم کمونیستی برای بنیان نهادن یک تئاتر کارگری و فرمایشی، به منزله ویترین فرهنگیاش، روی او حساب ویژهای باز کرده است. نمایشنامهنویس مشهور در این ایام با هنرپیشهای، به نام «ماریا آیش»، ملاقات میکند؛ زنی که به زودی به معشوقهاش تبدیل میشود. برشت هنوز نمیداند که زن جوان، همه روزه، تمام حرکات و کارهای او را یادداشت میکند، نامههایش را میخواند و هرچه را میبیند و میشنود در کمال وفاداری به «اشتازی» (پلیس مخفی آلمان شرقی) گزارش میدهد؛ چراکه در فراسوی مناسبات و احترامات رسمی، عدهای نسبت به نویسنده بزرگی که سالها نزد کاپیتالیستهای امریکایی گذران کرده، بدبین هستند... .