عاشقی یعنی جدایی نوشته گای کورنو (۲۰۱۷-۱۹۵۱)، روانکاو یونگی اهل کشور کانادا است و به مسئله تکامل فردی از طریق روابط عاطفی میپردازد. او در این کتاب نشان میدهد که ریشه اختلاافات زناشویی در دوران کودکی افراد ریشه دارد.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
چگونه میتوانیم موجودیتی مستقل و درعین حال یگانه داشته باشیم؟ پرسشی اساسی که نه تنها زوجها، بلکه زندگی روانی هر فرد با آن مواجه است.
برای پاسخ به این پرسش ـ که محور اصلی این کتاب را تشکیل میدهد ـ نیاز به برخی معیارهای نظری داریم. بنابراین در این فصل به معرفی این مفاهیم اولیه خواهیم پرداخت: شکلگیری «من» و عقدههایش و ریشههای عزتنفس، هویت جنسی و کهنالگوهای آنیموس/آنیما. نخست به بحث پیرامون معنای انسان بودن خواهیم پرداخت که در خدمت حفظ هویت است.
در وهلۀ نخست، هویت نیاز به عملکردی دوگانه دارد: نزدیک شدن به دیگران برای دریافت عشق و حفظ فاصله برای اثبات تفاوت خود. وقتی به دیگران نزدیک میشویم، به دنبال حسی از تعلق و وابستگی هستیم. وقتی فاصله ایجاد میکنیم، در صدد کشف فردیت خود هستیم. اینکه چگونه این عملکرد دوگانه را انسجام میبخشیم، تأثیر تعیینکنندهای در زندگی عشقی ما دارد، زیرا تمام رخدادهای زندگی بین دو قطب ادغام و جدایی روی میدهد.
بنابراین خودآگاهی محصول کنارهگیری از دیگران و تمرکز روی خود است، نوعی انقباض در واکنش به تأثیری که محیط بیرونی روی ما دارد. اما این کنارهگیری به فرد اجازه میدهد همچون یک وجود در عالم هستی آشکار شود. در واقع وظیفه فرد این است که واکنشهای ابتدایی خود را به خلاقیتهای جدید تبدیل کند که آنها نیز بهنوبه خود آن را به جهان هستی بازمیتاباند. به همین دلیل است که میتوانیم به ظرفیت خلاق و اعجابانگیز موجودات بشری دست پیدا کنیم. بنابراین جریان زندگی به این ترتیب شکل میگیرد: عمل، واکنش، تبدیل، عمل.