دربارۀ کتاب به وسعت یک قلب
بانوی این داستان روزبهروز بیشتر گرفتار روزمرگیهایش میشد. حتی گاهی سعی میکرد فراموش کند چه کسی است و از کجا آمده است، او موجودی زمینی نبود اما فقط انسانها میتوانستند او را ببینند. مردم شهر با فرمانروایی جناب «همایون» در آرامش زندگی میکردند، اما چند صباحی بود که نیروهای پلید دشمن میان مردم میآمدند و باعث تفرقه و اتفاقات ناخوشایند میشدند. آنها از سرزمین «دیبان» بودند، سرزمینی از آن سوی آسمانها... . هیچکدام از آن نیروها نمیتوانستند بانو را ببیند اما... .