دربارۀ کتاب سنجاب دانا
در یک جنگل که درختان گوناگون و حیوانات بسیار مهربانی داشت همه با هم دوست و مهربان بودند. آنها در کارها به هم کمک میکردند و همه چیز به خوبی پیش میرفت؛ تا اینکه یک روز همه دیدند که خرگوش مهربان، غمگین در گوشهای نشسته و حوصله و میل به بازی و مسابقه و جستوخیز ندارد. سنجاب دانا نزد خرگوش میرود تا علت ناراحتی او را جویا شود، اما خرگوش حرفی نمیزد و در خود فرو رفته بود و... .