دربارۀ کتاب خانه متروکه دان: بر اساس یک کابوس هولناک شبانه
«آرسس» از بچگی بسیار خیالپرداز بود. گویی همیشه یک عده موجود نامرئی با او حرف میزدند. خانواده و دوستانش هیچگاه نفهمیدند که او واقعا آن موجودات را میبیند یا فقط زاده خیالات و مغز عجیبوغریبش است. هوا کاملا تاریک شده بود و به سختی میشد وسایل کهنه داخل خانه مخروبه را تشخیص داد. «دان»، دستهای آرسس را بسته بود و روبه جلو هُل میداد. آنها از جلوی در یک اتاق گذشتند. در سیاهی شب و نور ضعیف مهتاب، آرسس، چهار انسان را میبیند که هر کدام به یک صندلی بسته شدهاند، در حالی که دست و پاهایشان طنابپیچ و دهانشان با چسب چسبانده شده بود، یک لحظه چهرههای وحشتزده آنها را میبیند که ملتمسانه از او کمک میخواهند و... .