«چینا» توی خودش جمع میشود، غیر «اسکیتا» هیچکس حق ندارد نوازشش کند. چینا، وقتی یک توله سگ پیتبولِ کلهگُنده بود به خانه اسکیتا آمد. آن موقعها کفشهای توی خانه را میدزدید، کفشهای «تنیسی»، مادر خانواده را هم میدزدید و روی هم تپه میکرد و بعد رویش میخوابید. چینا، حالا خودش قرار است چند توله به دنیا بیاورد، اما مُدام در حال جنگیدن است، جنگیدن با کفشهای خانواده یا سگهای دیگر. توله اول، شبیه پدرش شده است، نارنجی است، اسکیتا معتقد است او سگ درندهای میشود. توله بعدی، صورتی است و خالهای سفیدی دارد و... .