دربارۀ کتاب همه زیبایی های غم انگیز
«سایمون ون بوی»، داستانهای این کتاب را با الهام گرفتن از مسافرتهای زیاد و گوش دادن به خاطرات و حکایات مردم بومی و محلی هر منطقه نوشته است. این کتاب به طور کلی در رابطه با رشتههای ناپیدایی است که آدمها را به یکدیگر پیوند میزند، اما اکثر داستانها حول محور پایان دنیا میچرخند. اگرچه در هیچ یک از داستانها دنیا به پایان نرسیده و نمیرسد، اما این حقیقت را نمیتوان انکار کرد که داستانهایی آخرالزمانیاند. در یکی از داستانهای این مجموعه میخوانیم: «... آرتور ساک باشگاهش را انداخت و دو قدم عقب رفت. نبضش تند میزد و خون در دستانش منجمد شده بود همیشه قبل از مبارزه هم این حال به او دست میداد. بعد صدای خودش را شنید: ندایی از درونش قاطعانه وادارش میکرد درگیر شود، بدون اینکه چاقو بخورد، با ضربههای ترکیبی و سریع و دقیق... . آرتور انگشتانش را محکم مشت کرد. اما بعد چیزی دید که انتظارش را نداشت...».