دربارۀ کتاب ویلا
در این داستان، راوی که تا نیمههای داستان شخصیت آن مشخص نیست در زیرزمینی تاریک و نمور زندانی شده است. او حافظهاش را از دست داده و هیچ چیزی را به یاد نمیآورد. راوي که از وضعیت فعلیاش کلافه شده در زیرزمین به دنبال وسیلهای میگردد تا با بریدن لولاها بتواند از زیرزمین بیرون برود. او شروع به بریدن لولاها میکند، اما انگار هیچکس در آن ویلا نیست. بالاخره از زیرزمین بیرون میآید، گلدانی را به دست میگیرد تا در صورت لزوم از آن استفاده کند، از پلههای چوبی بالا میآید، دفتری را داخل اتاقی پیدا میکند، او احساس میکند با خواندن آن دفتر شاید حافظهاش را به دست بیاورد اما... .