دربارۀ کتاب بازی در برف
«چالار» که صبح از خواب بیدار شد و هوای برفی را دید خیلی خوشحال شد. مادر چالار، «فیرات» را صبح زود به مدرسه برده بود. پدر هم چالار را آماده کرد تا به مهدکودک ببرد. او به چالار گفت که در روزهای برفی باید خیلی مراقب خیابانها و رفتوآمد ماشینها باشیم چون امکان دارد که ترمز آنها خوب کار نکند و لیز بخورند. وقتی چالار و پدر به مهدکودک میرفتند یک ماشین بزرگ را دیدند که... .