دربارۀ کتاب سورنا و تابوت ققنوس
در این رمان فانتزی و اساطیری که سرنوشت شاهزاده «سورنا» روایت میشود، سورنا به دلایلی از کاخ پادشاه رانده میشود و درگیر اتفاقاتی میگردد که سرنوشتش را دستخوش حوادث و تغییراتی میکند. در بخشی از رمان میخوانید: «آرشین کمانش را بالا برد و به دخترها اشاره کرد و همگی راه افتادند. سورنا میان لاشههای حیوانات عجیب و دخترهایی که جزغاله شده بودند قدم میزد و همراه با دخترها به سوی قلهای میرفت که در دوردست دیده میشد. به کلمههای آرشین فکر میکرد؛ کشمار، گنج فرورفته میان لجنزار، دخترکان زندهبهگور. دور میشد که صدای آتشزر را شنید: سرورم مرا با این دخترها تنها نگذارید. دخترانی که دورتادور او ایستاده بودند، خندهکنان گفتند: از ما میترسی؟...».