در سال 1632، آسیابانی به نام گراهام کنار رود «ییر» در شهر چسترله استریت زندگی میکرد. در نیمه شبی زمستانی او در حال ریختن ذرتها داخل آسیاب بود که متوجة زنی شد که قطرههای خون از موهای او میریخت. آن زن به آسیابان گفت که روح واکر جوان است که در زمان زنده بودن مورد سوء استفادة عموی خود جوزف واکر قرار گرفته و او باردار شده بود. جوزف برای مدتی او را همراه مردی معدنچی به نام مارک شارپ به محلی فرستاده بود، اما در بخشی خلوت و مکانی مردابی او را با تبر کشته بود. روح واکر جوان نشانههایی نیز از قتل خود میگفت. روح واکر جوان از گراهام خواست که انتقام او را از جوزف و مارک بگیرد. گراهام بعد از تهدید شدن توسط روح واکر نزد دادستان رفت و ماجرا را تعریف کرد. بعد از مدتی جستوجو حقایقی دال بر واقعی بودن جنایت روشن و جوزف و مارک به دار آویخته شدند. در این کتاب داستانهایی از ارواح با عنوانهای روح شب ارواح مومیایی خستگیناپذیر، ارواح در حال کار ـ پوئینهای شبحی، نفرینهای روحی ـ مرد هلندی پرنده، و... به نگارش درآمده است.