دربارۀ کتاب رویای یک خیاط (یک بار زندگی)
در یکی از روستاهای جنوب ایران در سال ۱۲۱۲ شمسی، زن و مردی زندگی میکردند به نامهای «خدیجه» و «ابراهیم»؛ خدیجه اهل جنوب ایران بود و ابراهیم اهل مرکز. داستان ازدواجشان از جایی شروع شد که ابراهیم در سال ۱۲۱۰ برای کاری به جنوب ایران رفت و با دیدن خدیجه یک دل نه، صد دل عاشقش شد. عشق ابراهیم به خدیجه به قدری زیاد بود که تاب نیاورد و ماجرا را برای پدر خدیجه تعریف کرد. پدر خدیجه پس از کمی فکر کردن با ازدواج آنها مخالفت کرد، اما ابراهیم هر روز عاشقتر میشد تا جایی که با اصرارهای او پدر خدیجه شرطی گذاشت و به ابراهیم گفت: اگر بتواني من را در قمار شکست بدهي دخترم را به تو میدهم و... .