دربارۀ کتاب آسمان آذر
داستان اين رمان درباره دختر و پسری به نام «آذر» و «ایمان» است که با هم ازدواج میکنند. آنها پس از قبولی در دانشگاه مجبور میشوند شهر خود را ترک کنند و راهي پایتخت شوند. هردوي آنها با هم سعی و تلاش میکنند و درس میخوانند، اما پس از مدتی زندگی ساده و صمیمی آنها تحت تأثیر محیط قرار میگیرد و... . در قسمتی از متن رمان «آسمان آذر» ميخوانيد: «مثل همیشه روزمرگی و تمام. آخرین بیمار مطب را ترک کرد. هوا تقریبا تاریک شده بود و غروب دلگیر پاییزی فضای اتاقم را پر کرده بود. سالاری به در زد و گفت: خانوم امروزم دیرتر میروید؟ همانطور پشت به او در حالی که از پنجره خیابان را تماشا میکردم، سر تکان دادم که یعنی آره...».