دربارۀ کتاب حلقه های زحل
اوت سال 1992 همین که روزهای چله تابستان به آخر رسید راوی، پیاده به این امید راهی ناحیه «سافت» شد که مگر خلأیی را از خودش دور کند که هر وقت کار درازدامن اثری را به سرانجام رسانده گریبانش را میگیرد و ساعتی را در نواحی روستایی کمجمعیت از کنار ساحل تا خشکی راه میرود. یکسال پس از آن روزی که گردش را آغاز کرده بود با حالی کموبیش در جمود مطلق به بیمارستانی واقع در «نورویچ» انتقال یافته بود. حالا به یکباره در نقطهای تکافتاده، کور، واداده و آبرفته بود. از بسترش تنها جایی از جهان که میشد دید، لتِ بیرنگ آسمان بود در قاب پنجره و... .