دربارۀ کتاب تو را به یاد دارم
«گاردار» و «کاترین» همراه با «لیف» برای بازسازی خانه قدیمی به روستای متروکهای در جنوب ایسلند میروند. روستا خالی از سکنه است و جز تابستانها بازدیدکنندهای ندارد. تنها بودن در جایی که نه برق دارد و نه سیگنال تلفن همراه، به قدر کافی دلهرهآور است، اما فکر اینکه ممکن است در چنین جایی تنها باشند و در بیرون از خانه موجودی در کمینشان باشد از تنهایی هم بدتر است. در همین حال در شهری همان اطراف، «فریرِ» روانپزشک به پلیس برای حل معمای پیچیده «جِرمی» کمک میکند. این دو داستان به یکدیگر نزدیک میشوند و در نقطهای غافلگیرکننده با هم تلاقی مییابند... .