دربارۀ کتاب غزل
«غزل» به همراه خانوادهاش برای گذراندن تعطیلات پا به خانه باغی میگذارد که خانواده عمویش در آنجا زندگی میکردند. او در باغ با «مهران»، پسر صاحب آن باغ آشنا و به او علاقهمند میشود که اين آشنايي روند زندگی غزل را دچار چالش و افتوخیزهای متعدد میکند... . در بخشی از این رمان میخوانید: «احساس میکردم پاهایم میلرزد و توان راه رفتن ندارم، قلبم تندتر از قبل میتپید و نای نفس کشیدن نداشتم. زنعمو شهین مرا در آغوش گرفته همراه هم وارد بیمارستان شدیم، عمو و مهران جلوتر از ما به سمت میز پذیرش بیمارستان رفتند و...».