«برایسون»، نقد تلقی نقاشی در مقام رونوشتی از طبیعت، رابطهای ضروری با فهم آن به منزله نشانه و ماحصل یک عملِ مادی دارد. از این جهت، نقاشی به منزله کاری درهمتنیده با فرماسیون اجتماعی فهمیده میشود که نشاندهنده قسمی عاملیت از جانب نقاش است... . کردار دلالتگر ضمن اثرپذیریاش از شرایط اجتماعی، در نحوه بیان این شرایط نقش فعال دارد. بر همین اساس رویکرد این کتاب با دو رهیافت اصلی به هنر و ادبیات از در مخالفت درمیآید؛ از یکسو رهیافت فرمالیستی که آثار هنری را در انزوا و انفکاک از جامعه و شرایط واقعیِ متبلور در هستی اجتماعی درنظر میگیرد و تحلیلش از معنای اثر صرفا متکی به روابط درونی عناصر اثر است. درواقع آن قسم خودآیینی که در فرمالیسم (و در ادراکگرایی) نصیب نقاشی میشود، به بهای نادیده گرفتن پیوندهای آن با فرماسیون اجتماعی و بیرون گذاشتناش از تاریخ به دست میآید، نگرشی که مُقوّم نوعی تاریخ نقاشیِ محروم از تاریخ بوده است. از سوی دیگر، رهیافت جامعهشناسی هنر و مارکسیسم ارتودوکس که اثر هنری را به عنوان بخشی از روبنای ایدئولوژیک، معلول و بازتابدهنده شرایط زیربنایی دانسته، آن را از عاملیتش در فرماسیون اجتماعی محروم میکند. ایده محوری این کتاب متضمن درنظر آوردن نقاشی به منزله یک کردار یا پراتیک مادی است که نمایانگر نقش و حضور تاریخی انسان در عرصه اجتماعی است، و این مستلزم نوعی تغییر نگاه در تاریخ هنر است که این حوزه را از تصور نقاشی به منزله ادراک یا به منزله امری روبنایی به سوی فهم نقاشی به منزله نشانه سوق دهد. این در حکم مدخلیت دادن به کار و تلاشی است که روی ماده انجام شده و به شکل نقاشی متبلور میشود. نشانهشناسی آنگونه که از سوی برایسون مطرح شده، پاسخی به معضلاتی است که سیطره فرمالیسم و جامعهشناسی هنر به بار آورده است.