دربارۀ کتاب من هیوا هستم
«هیوا» روی نیمکت نشسته بود. سایه تکدرخت آنجا روی زمین پهن شده بود. «روژوانا» در حالی که روبهروی هیوا ایستاده بود مانند بازیگر تئاتری که مورد تشویق تماشاچیان قرار گرفته باشد سر تعظیم فرود آورد و بابت تشویقهای هیوا از او تشکر کرد. هیوا از تشویق کردن روژوانا دست کشید. همچنان که روژوانا هنوز سر تعظیم فرود آورده بود، هیوا خطاب به او گفت: تو بهترین بازیگر تئاتری بودهای که تا حالا دیدهام. بهترین نمایشات را اجرا کردی روژوانا. عالی بودی، عالی. بهخصوص وقتی که داشتی آن کبوتر خیالی را در دستانت میکُشتی. وقتی داشتی آن کبوتر خیالی توی دستانت را میکُشتی، احساس میکردم واقعا یک کبوتر دارد در دستانت جان میدهد و چشمان من نمیتوانند آن را ببینند... .