دربارۀ کتاب پدر غایب
در این کتاب، پسر رزمندهاي مفقودالاثر، به مرور خاطرات زندگياش و تنهايي و ترسي که از بچگي، روح و روانش را به بازي گرفته، ميپردازد. ترسي که پس از دستگير شدنش در اغتشاشات سال 1388، آن هم به جُرم همکاري با دشمن و شرکت در جنايتي سامان دادهشده، تشديد ميشود. در بخشی از این کتاب میخوانید: «نيمي از بدن بازجو در تاريکي فرورفته بود، تمام چهرهاش را به سوي من برگرداند و گفت: قرار است مادرت با تو ملاقات داشته باشد، به مادرت هيچ نگو! نه از کتک خوردنت، نه از انفرادي و نه از اقدام به زدن رگ دستت. فراموش نکن هر عملي از تو سر بزند براي ما مفهوم است. اجازه نميدهيم به دلخواه خودت رفتار کني! اداره ما سازماني کودن نيست. ما مُشتي حرفهاي هستيم. کارمان را بلديم. کشتن بدون کشته شدن و بردن بدون بازنده شدن...».